آماندا والر، گروهی به نام کاماندوهای مخلوقات را، به فرماندهی ژنرال ریک فلگ پدر، تشکیل میدهد و آنها را برای محافظت از پرنسس ایلانا روستوویچ به کشور پوکولستان اعزام میکند.
در حالی که ایلانا به دنبال فلگ میگردد، عروس، محل ساخته شدن خود را به نینا نشان میدهد - و خاطرات تلاشهای ناموفق فرانکنشتاین برای جلب محبت او را مرور میکند.
هنگامی که گروه کاماندوهای مخلوقات برای نجات عروس و نینا به آن خانه بزرگ میرسند، ربات سرباز خاطرات روزهای شکوهش در جنگ و بعد از آن را مرور میکند -- و در نهایت آرزویش برآورده میشود.
فرانکنشتاین به کمک یک دوست تازه از بیماری بهبود مییابد. پس از آن، فلگ و فرانکنشتاین با یکدیگر همکاری میکنند تا نادرستی پیشگوییهای سیرسه در مورد پرنسس را ثابت کنند.
در حالی که الکس برای جلب رضایت سرمایهگذاران تحقیقاتش دست و پا میزند، دکتر فسفر پا به عرصه وجود میگذارد. از طرفی دیگر، گروه کاماندوهای مخلوقات سعی دارند ماموریت خود را به انجام برسانند - و در این راه جان سالم به در ببرند.
به دنیا آمدن نینا برای پدر و مادرش برخلاف انتظار دشوار میشود. از طرفی، فلگ و شوالیههای آمتیست تمام تلاش خود را به کار میگیرند تا جلوی کاماندوهای مخلوقات را بگیرند و نگذارند پرنسس را بکشند.
تمامی حقوق مادی و معنوی محتوای ارائه شده برای پلتفرم مایاوا محفوظ می باشد.